آینه بندان

ماه بالای سر تنهایی است...

...ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺴﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﻜﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ؟!

 

 

حالم خیلی گرفته است ؛ حوصله نوشتن چیز اضافه ای نیست...

شاید بعدا یه چیزهایی نوشتم.

چرا ما قهرمانای خودمون رو هم نمیشناسیم؟ 

چرا نسل ما نمیدونه یه نفر از همین خاک ؛ جای این که ایجکت کنه ، مستقیم جنگنده خودش رو به ساختمان اجلاس کوبیده؟

چرا نسل ما نمیدونه اینا آدمای عادی بودن مثه خودمون؟ عاشق خانواده شون؟

خاک سیاه بر سر من و نسلی که...

 

 

---

 

شرمنده ام آقای دوران.

 


 

 

 

   دوران

 

 

 

 

 

نامه : 

خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام

بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد.

نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...

علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا . علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن . علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست . قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.

پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده . به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است . علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه؟

دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ، تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود.

اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .
خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم . علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .

بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند . اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است.

مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه . از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریم

از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .

لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیده .

سعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیاد .

مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین سامانی

از شر خوبی : یک فتح باب بسیار کوچک

مدتی پیش یعنی چندماه قبل ، یک مصاحبه از مسعود فراستی میخواندم که نگاهی بود به کارنامه مجید مجیدی با محوریت فیلم پیامبراکرم (ص) ؛ کاری با کلیت بحث و فیلم و نظر مسعودخان ندارم . اصلا راستش را بخواهید مدتی است خیلی اعتقادی هم به حرف های جناب فراستی ندارم . 


البته بعضی بحث های ضد انتلکتی یا ضد رادیکالی ایشان بسیار خوب و به جاست ولی به  نظرم نگاه ایشان در بحث هنری ، بر خلاف ادعای فرمالیستیشان اساسا ضد فرم است ؛ اینکه محتوای بد از پس فرم خوب نمی آید اساسا تخلیط بی جایی است و تنها فرم در آن ضربه میخورد و هیچ بحث منطقی و آکادمیکی را هم نمیتوان با آن پیش برد ؛ نتیجه اش هم میشود اکتفا به اظهار نظر و بمباران اصطلاحات خودساخته یا چپانده شده در سینما یا گرته ای از کتب جامعه شناسی و فلسفه و غیره ؛ و ایضا میشود استیصال فراستی در برابر منتقد با سوادی که گول ژست مخالف خوانی ایشان را نخورد و در مواجه با نقد فیلم خوبی که با محتوایش مخالف است ولی نمیتواند به چیزی به فرمش ببندد که زیاد دیده ایم مثال هایش را از : جدایی تا ابد و یک روز و فیلمها فراوان خارجی ؛ البته یک مشکل دیگری هم در وجود فراستی هست و آن اعتماد به نفس توسعه یافته ای است که ایشان را به تحلیل های عجیب و غریب در حوزه های غریب و عجیبی میکشد. حالا این ها به کنار! ( مثلا میخواستیم از این بنده خدا نقل قول کنیم زدیم این همه تخریبش هم کردیم :).. )

اما صحبت ایشان صحبت جالبی است که اینجا تابع النعل بالنعل می آورمش : 

*  محسن آزرم : برای همین است که مثلاً صحنه‌ی آخر «بچّه‌های آسمان» دیدنی‌تر از «باران» است؟

 مسعود فراستی : صددرصد. و چه‌قدر هم چفت است با فیلم. بعضی وقت‌ها که از ناخودآگاهی به خودآگاهی می‌رسی انگار این ظرفیّت را نداری و انگار همان ناخودآگاه، همان اندازه، کار خودش را می‌کند. امّا به‌محض این‌که منِ نوعی می‌گویم این چه‌قدر خوب است و معنی‌اش چه‌قدر زیاد است، کار خراب می‌شود. من و تو به‌عنوانِ بنویس یا فیلم‌ساز به‌عنوانِ بساز اگر از شرّ بدی‌مان خلاص نشویم دخل‌مان می‌آید. از شرّ خوبی‌مان هم باید خلاص شویم. فکر کن تو یک نوشته‌ی خیلی خوب داری و خودت هم می‌دانی و همه هم گفته‌اند. مثلاً فرض کن «هامونِ» من.  ولی از شرّ خوبی‌اش هم باید خلاص شوی. اگر از شرّش خلاص نشوی درجا می‌زنی. حتّا عقب می‌روی. وقتی را به طرف می‌گویی به‌جای این‌که جلو برود عقب می‌رود. امر به فیلم‌ساز مشتبه می‌شود که لابد خبری هست. پس هر جوری بسازم درست است. جشنواره‌ای فرنگی به‌سرعت شدند مسأله‌ی مجیدی و بیش‌ترین آسیب را هم از همین‌جا دید. یک چیز دیگر هم هست که بین همه‌ی بچّه‌مسلمان‌های فیلم‌ساز بعد از انقلاب مشترک است. این‌که تا در جامعه به‌عنوان فیلم‌ساز مطرح می‌شوند محیط زیست‌شان تغییر می‌کند.می‌کند. "


 منظور از هامون من نقد معروف ایشان به فیلم هامون مهرجویی است ؛ بگذریم اساسا این حرف بسیار مهم است که باید از شر خوبی هم گذشت و بحث خود آگاه و ناخودآگاه ؛ که خیلی مواقع گریبانگیر بزرگترین هنرمندان هم میشود ، از سپهری و اخوان در ادبیات تا بسیاری دیگر در هنرهای دیگر که اگر عمری بود نمونه هایی را از شاخه های مختلف را بررسی خواهیم کرد ؛ ولی اولویت با اخوان و سپهری.

یا علی ! 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین سامانی

پشت هیچستان : تنهایی ، ماشین و چیزهای دیگر

تنهایی...

تبدیل به روزمره مان شده است . ما با تنهایی مان خو گرفته ایم ، تنهایی مان ولی خلوت نیست که احیانا جلوه ای در آن رخ دهد  ؛

تنهایی ما از جنس تفکر و تامل و در خود فرو رفتن و مکاشفه و محاکمه خویش و مناجات و با حق نشستن و ... نیست .

تنهایی ما عادت است ؛ پوچ و است و پوشالی .

تنهایی...

بالذات نه خوب است نه بد ؛ نه شیرین است و نه تلخ ؛ غذا نیست ، ظرف است . فضا است ؛ آنگونه که در جمع بودن و تنها نبودن ظرف است و فضا . می توان آن را پر کرد . اگر بخشی از تنها بودن و تنها شدن ما جبر است و در اختیار ما نیست ولی مظروف آن در اختیارات ماست . ماییم که آن را پر میکنیم ؛ خوب یا بدش پای ماست.*

نیست...

امیدی که در زمانه ی نیست انگاری و پوچی و جدایی از معنویت تنهاییمان پوچ و کرخت و هیچ نباشد . ما در تنهاییمان تخدیر میکنیم . با لایک و پست و نظر و کانال و استیکر و دابسمش ... نشئه میشویم . تا تنهایی مان را باور نکنیم ؛ تا نفهمیم تنهایی مان چقد مفلس و کرخت و کسل کننده است .

ما زمان را با شعله فضای مجازی میسوزانیم تا با دود بی خیالی اش کمی از دردهایمان کم شود . و اینک معتادیم به زمان سوزی و روشن کردن شعله شبکه های اجتماعی.


( نقاشی از : آیدین آغداشلو)

ماشین...

ما را پر توقع کرده ؛ از همه غیر از خودمان . طلبکار راندمان بیشتر ، بیشتر و بیشتر . سنجش و قضاوت روزانه ماشین ها در کارخانه ما را به این کار شرطی کرده است . برای ما که مدرنیته تنها ظاهری است ( پوسته ای بی عمق در کنار پوسته تهی شده از مغز سنت و ما گرفتار این دو صورت بی عمق ) آدم ها با ماشین اشتباه گرفته میشوند . آدم ها عوضی میشوند ، آن هم نه با کس دیگر که با ماشین . مدام به دنبال آدم هایی با راندمان بیشتریم ؛ مدام قضاوت می کنیم و مدام متوقع تر میشویم .

بی توجه به پدیده احساس ؛ بی توجه به نیاز شنیده شدن ، بی توجه به نیاز حس شدن ، بی توجه به نیاز در آغوش کشیدن و گریه کردن ؛ در دیگران و در خودمان . احیانا اگر دیگران را میشنویم ، میخواهیم شنیده شویم و چه کثیف است معامله ی بدیهی ترین نیازهای بشری.

چشم ها...

-یمان همه چیز را ماشین میبیند ؛ پیچ و مهره و روغن و دیزل ؛ و از آنجا که در فرآیند مدرنیزاسیون هم ناقصیم و ابتر و کوتوله حتی در تکنولوژی هم مفهوم نگهداری ، خدمات پس از فروش و چکاب را نفهمیدیم در کنش های اجتماعی و انسانیمان نیز بی توجهیم ؛ هپروتی و گیج ؛ رابطه هایمان ماشینی است ؛ من کارفرما تو ماشین ؛ اگر به تو توجه میکنم ، اگر تو را لایک میکنم و فالوور تو هستم میخواهم که به من توجه کنی ، لایک کنی و فالوور من شوی . تو را دوست دارم برای خودم نه برای تو ؛ برای همین همیشه از رابطه مان طلبکارم. اگر تو نشدی ماشین دیگر ؛ خوش آمدید به عصر جدید!


( فریمی از شاهکار جناب چاپلین ، عصر جدید )

نمیخواهیم ...

صدای هم را بشنویم . تکست ، تایپ ، حروف-دکمه های لمسی و غیر واقعی ، اموجی های تکراری ؛ استیکرها برای تنوع ! از هم بیزاریم ؛ از همِ انسانیمان بیزاریم . آنکه آن طرف نشسته و برای او در تلگرام و واتس آپ و ... مینویسیم ماشین است ؛ ما از او ستایش میکنیم تا ستایش شویم . او را لایک میکنیم ( به او سوخت میدهیم ) تا او ما را لایک کند و تنهاییمان را احیانا پر ( از او کار میکشیم ) ؛ نیازی به عذاب وجدان نیست آن طرف هم همین است . رابطه دو طرفه + قاعده بازی ماشینی .


ما...

وارد پست مدرنیسم شده ایم ؛ یا وضعیت پست مدرن را تجربه میکنیم . نگویید هنوز وارد مدرنیته نشدیم چگونه به پست مدرنیسم رسیدیم ؛ نه !

پست مدرنیسم آنجا ظاهر میشود که مدرنیته به تمامیت برسد ؛ به تمامیت برسد نه تمام شود ؛ نه اینکه کامل شود و به اهداف خود برسد ؛ نه!

یعنی همان مدرنیته ولو ناقص در بستر ناآماده فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی به جایی میرسد که نمیتوان آن را پیش برد و میرسیم به دیوار نا امیدی ؛ یعنی افقی را نبینیم که برای آن بکوشیم و راهی نیابیم برای عبور از این دیوار .

مدرنیته...

نیامد که فقط به ما ماشین بدهد ؛ ماشین ابزاری بود برای رسیدن به افق هایی دیگر ؛ ماشین ، ابزار  است .( جمله ای بدیهی تر از این و فهم ناشده تر از این سراغ دارید؟! ) هر چند ما به همان ماشین هم نرسیدیم . به دیوار خوردیم و اینک باید برگردیم و نگاه کنیم که کجای مسیرمان اشتباه بوده است . کجای مدرنیزاسیون را عوضی رفته ایم ؛ و اصلا چرا پا در این راه گذاشتیم ؟ اینجا یعنی پست مدرنیسم و قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد . قرار است کمی صبر کنیم و نگاه کنیم به آنچه هست:

                     ...نشستیم و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم؛

                      و شب شط علیلی بود. ( کتیبه ، اخوان ثالث)



""بخشی از نوشته بالا برگرفته از کتاب اندیشه پست مدرن نوشته دکتر داوری اردکانی است.""


---------------

* پ.ن : شاعران اغلب آیینه زمان خودشان هستند ؛ تنهایی روزمره ما را میتوانید در شعر شاعران نیز ببیند:


اهل گلایه نیستم..!
باشد، برو... باشد
حلالت باد
بردی ببر دنیا و دینم را
اما بگو اینک ؛
از نو کجا پیدا کنم دیگر
تنهایی ام...
تنها رفیق سال های پیش از اینم را.

(رود خوانی ، محمد مهدی سیار )



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین سامانی

رساله ای صغیر در باب نکوهش فلک ، مهربان عزیزتر از جان و دندان گیریِِِ یک کتاب


     "...دیروز که همچون هماره ملول از فلک دون و زمانه بوقلمون گوشه عزلت اختیار کرده بودم و غمین در احوالات گذشته و حزین در حالات آینده خویش اندیشه میکردم ناگهان حالتی بر من عارض شد بس شگرف که مرا با وی آشنایی نبود ؛ در آن حال ناگاه سروشی از عالم بالا دهان مبارک بر گوش دلم نهاد و به رمز واشارات گفت : اولا که تو را چه سود ز تناول حسرت گذشته و چه کار با آنچه آینده راست! دم را دریاب و تا اگر مراد نیافتی به لااقل به قدر سعی کوشیده باشی .

من نیز در همان حالات به خویش گفتم که بیهوده نشستن را فایده ای نیست پس به مهربان عزیز تر از جانی پیام دادم : برخیز که زمانی از برای گردش و دور دور بهتر از اینک نخواهی یافت!..."

( از مقالات شیخ محزون ، حبش بن غلیواج بن آدم فرمذی ، باب اپیکورسم فی حالات الیومیه ، چاپ سن بترزپورج 1456)



خلاصه همانطور که شیخ فرمود (!) با عزیزی به بیرون رفتیم تا حالی عوض کنیم ؛ از آنجایی که به نظر بنده هیچ جا بهتر از کتابفروشی ، هیچ کسی بهتر از کتابفروش و هیچ چیزی بهتر از کتاب  نیست به یکی از کتاب فروشی های مطرح سطح شهر رفتیم تا دوری در کتابفروشی بزنیم و دلی از عزا در آوریم ! 

از قضا چون به قفسه مولانا شفیعی کدکنی رسیدم ، طبق معمول کتابی ندیدم که ندیده باشم ؛ به جز! کتاب در آیینه رودکه گزیده اشعار ایشان است همراه با نقاشی بانو پری آزرم معتمدی که ملهم از اشعار استاد است و از قضا ترجمه به زبان انگلیسی توسط خود ایشان .

کتاب به غایت ضخیم با جلد سخت و چندین صفحه فایبرگلاس بود ؛ با توجه به شناختی که از نشر معظم سخن داشتم حدس میزدم  که کتاب گران باشد از جیب ما بزرگتر ؛ بله درست حدس زدید ، قیمت کتاب در پشت ان درج شده بود : 95000 تومان ناقابل ؛ خب تعجبی هم نداشت ، خواستم کتاب را سر جایش بگذارم که ... ها؟ چی؟ مگر میشود ؟ یعنی ... 

بله در کمال تعجب قیمت کتاب 9500 تومان بود ؛ چند بار قیمت را وارسی کردم ، مگر میشود خدایا؟!



ادامه مطلب در ادامه مطلب!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی

در عالم توکل...


دوباره آمــــــده ام ، نا امیـــد از دگــران

دوباره سر به هوا ، بی شکیب ، دل نگران...






عکس از : حسن صنوبری.


"... شیخ را گفتم : کس باشد که از بندِ هر چه دارد برخیزد؟

      شیخ گفت : کس ، آن کس بود.

     گفتم : چون هیچ ندارد ، زندگانی به کدام اسباب کند؟

     شیخ گفت : آن کس که این اندیشد ، هیچ ندهد . اما آن کس که همه بدهد ، این نیندیشد .

    عالم توکل*خوش عالمی است و ذوق**آن به هر کس نرسد... "


( فی حالة الطفولیة ، شیخ شهاب الدین سهروردی )


***


توکل : به خدا تکیه کردن و امور خود به وی واگذاشتن ، ابوعثمان گوید : توکل بسنده کردن است به خدای عز و جل و اعتماد کردن به وی ؛ 

و گفته اند توکل آن بود که نزدیک تو ، اندک و بسیار هر دو یکی باشد. ( ترجمه رساله قشیریه ، ص250 )


ذوق : مزه و لذت. 


( از کتاب : عقل سرخ ، تقی پورنامداریان)


التماس دعا!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین سامانی

به بهانه : یک نامه نه چندان جدید

رضا داوردی اردکانی ،قبل از هر چیز انسان مهمی است ؛ فیلسوفی که فلسفه خشک را از "قفس"ه ی کتابهای ضخیم و خاک خورده ، تا پر تنش ترین مسائل روز کشانده است و با عینک ویژه خودش به مسائل ما نگاه میکند ؛ از مصائب  توسعه نیافتگی تا پدیده روشنفکر مذهبی تا نسبت فلسفه با سیاست و .... همه از مسائلی است که استاد بازنشسته دانشگاه تهران به آنها و در آنها نظر دارد. اما نکته جذابی که درباره ایشان برای شخص بنده وجود دارد ، آشنایی ایشان با شعر به ویژه شعر معاصر است .  از کتاب شاعران در زمانه عسرت که بگذریم ، در گفتگوها و مقدمه های ایشان هم میتوان به انس و الفت ایشان با شعر شاعران معاصرا پی برد. موضوعی که کمتر میتوان نمونه دیگری برای آن در بین دیگر فیلسوفان زمانه ما مشاهده کرد.

اما امروز نامه ای از ایشان یافتم به دکتر شفیعی کدکنی که پارسال به بهانه خواندن کتاب "پیر پرنیان اندیش" که همان کتاب معروف خاطرات سایه است نوشته شده است.نامه شامل نکات مهمی است که خواندنش خالی از لطف نخواهد بود.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین سامانی

غلیواژ (1)

غلیواژ (1)



عصر جمعه بود و ابوی ما طبق عادت معهودش داشت با چند درخت دلخوش کنک حیاط ور میرفت. طبق عادت معهودتَرش هم داشت چیزکی زیر لب میخواند و در را هم کمی بیش تر از حد لازم باز گذاشته بود تا ما هم از از سرمای بهمن ماه مستفیض شویم . من نیز وسط اتاق نشمین ولو شده بودم و پشتی یزدی در زیر آرنج ها گذاشته بودم و دمر ، درس میخواندم و تخمه ای مت و مت میکردم. هر چند علی الظاهر کتاب در پیش بود و  قلم در دست ولی فکرم مدام در این طرف و آن طرف میگشت . نمیدانم در چه خیالی بودم که یک دفعه صدای بلندی از حیاط آمد و رشته خیالم را پاره کرد. راستش اگر مادرم از مطبخ داد نمیزد : «که صدای چه بود؟» و من هم نمیگفتم : «نمیدانم ،صدا از حیاط بود» و مادرم نمیگفت :« برو ببین چه بلایی سر پدرت آمده.» و من هم :« باشه ای» نمیگفتم ، حال بلند شدن و به حیاط رفتن را نداشتم! ولی از آنجایی که اصلا ما در خانواده مان از این چیزها نداریم که بزرگتری چیزی بگوید کوچکتر عمل نکند ، هیکلم را از پشتی یزدی برداشتم  تا  پشتی هم نفس راحتی بکشد . نیازی به باز کردن در هم نبود ؛ در ها بی تعارف چهارطاق باز بود ، هنوز از در بیرون نرفته بودم و دنبال دمپایی میگشتم  که دیدم پدرم بالای سرم ایستاده ، میگوید :« ببین چه برایت آوردم شازده! » دیدم که یک جانور پرنده مآبِ به غایت زشت را در دو دست گرفته است و پرهای پرنده هم از لای انگشت های بیرون زده؛ سیاه بود به شدت هم شباهت به کلاغ میبرد . ولی خب تفاوت هایی نسبی هم با کلاغ داشت . کمی کوچک تر بود و حالت نوک و چشم هایش هم متفاوت با کلاغ های معمولی  ؛ تفاوت هایش در حد مدل های سالانه خودروهای وطنی بود . دیدنی ولی ناگفتنی !



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی

کتاب خوانه(1) : بوی جوی مولیان

همین اول کار کتاب معرفی میکنم ؛ آن هم یک کتاب شعر از یکی از بهترین شعرای روزگار ما.


شناسه:

بوی جوی مولیان ، محمدرضا شفیعی کدکنی ، نشر سخن.

توضیحات هم در ادامه مطلب!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی

بسم الله

بسم الله الرحمن الرحیم


این هم آینه بندان من... تا خدا چه خواهد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی