تنهایی...
تبدیل به روزمره مان شده است . ما با تنهایی مان خو گرفته ایم ، تنهایی مان ولی خلوت نیست که احیانا جلوه ای در آن رخ دهد ؛
تنهایی ما از جنس تفکر و تامل و در خود فرو رفتن و مکاشفه و محاکمه خویش و مناجات و با حق نشستن و ... نیست .
تنهایی ما عادت است ؛ پوچ و است و پوشالی .
تنهایی...
بالذات نه خوب است نه بد ؛ نه شیرین است و نه تلخ ؛ غذا نیست ، ظرف است . فضا است ؛ آنگونه که در جمع بودن و تنها نبودن ظرف است و فضا . می توان آن را پر کرد . اگر بخشی از تنها بودن و تنها شدن ما جبر است و در اختیار ما نیست ولی مظروف آن در اختیارات ماست . ماییم که آن را پر میکنیم ؛ خوب یا بدش پای ماست.*
نیست...
امیدی که در زمانه ی نیست انگاری و پوچی و جدایی از معنویت تنهاییمان پوچ و کرخت و هیچ نباشد . ما در تنهاییمان تخدیر میکنیم . با لایک و پست و نظر و کانال و استیکر و دابسمش ... نشئه میشویم . تا تنهایی مان را باور نکنیم ؛ تا نفهمیم تنهایی مان چقد مفلس و کرخت و کسل کننده است .
ما زمان را با شعله فضای مجازی میسوزانیم تا با دود بی خیالی اش کمی از دردهایمان کم شود . و اینک معتادیم به زمان سوزی و روشن کردن شعله شبکه های اجتماعی.
( نقاشی از : آیدین آغداشلو)
ماشین...
ما را پر توقع کرده ؛ از همه غیر از خودمان . طلبکار راندمان بیشتر ، بیشتر و بیشتر . سنجش و قضاوت روزانه ماشین ها در کارخانه ما را به این کار شرطی کرده است . برای ما که مدرنیته تنها ظاهری است ( پوسته ای بی عمق در کنار پوسته تهی شده از مغز سنت و ما گرفتار این دو صورت بی عمق ) آدم ها با ماشین اشتباه گرفته میشوند . آدم ها عوضی میشوند ، آن هم نه با کس دیگر که با ماشین . مدام به دنبال آدم هایی با راندمان بیشتریم ؛ مدام قضاوت می کنیم و مدام متوقع تر میشویم .
بی توجه به پدیده احساس ؛ بی توجه به نیاز شنیده شدن ، بی توجه به نیاز حس شدن ، بی توجه به نیاز در آغوش کشیدن و گریه کردن ؛ در دیگران و در خودمان . احیانا اگر دیگران را میشنویم ، میخواهیم شنیده شویم و چه کثیف است معامله ی بدیهی ترین نیازهای بشری.
چشم ها...
-یمان همه چیز را ماشین میبیند ؛ پیچ و مهره و روغن و دیزل ؛ و از آنجا که در فرآیند مدرنیزاسیون هم ناقصیم و ابتر و کوتوله حتی در تکنولوژی هم مفهوم نگهداری ، خدمات پس از فروش و چکاب را نفهمیدیم در کنش های اجتماعی و انسانیمان نیز بی توجهیم ؛ هپروتی و گیج ؛ رابطه هایمان ماشینی است ؛ من کارفرما تو ماشین ؛ اگر به تو توجه میکنم ، اگر تو را لایک میکنم و فالوور تو هستم میخواهم که به من توجه کنی ، لایک کنی و فالوور من شوی . تو را دوست دارم برای خودم نه برای تو ؛ برای همین همیشه از رابطه مان طلبکارم. اگر تو نشدی ماشین دیگر ؛ خوش آمدید به عصر جدید!
( فریمی از شاهکار جناب چاپلین ، عصر جدید )
نمیخواهیم ...
صدای هم را بشنویم . تکست ، تایپ ، حروف-دکمه های لمسی و غیر واقعی ، اموجی های تکراری ؛ استیکرها برای تنوع ! از هم بیزاریم ؛ از همِ انسانیمان بیزاریم . آنکه آن طرف نشسته و برای او در تلگرام و واتس آپ و ... مینویسیم ماشین است ؛ ما از او ستایش میکنیم تا ستایش شویم . او را لایک میکنیم ( به او سوخت میدهیم ) تا او ما را لایک کند و تنهاییمان را احیانا پر ( از او کار میکشیم ) ؛ نیازی به عذاب وجدان نیست آن طرف هم همین است . رابطه دو طرفه + قاعده بازی ماشینی .
ما...
وارد پست مدرنیسم شده ایم ؛ یا وضعیت پست مدرن را تجربه میکنیم . نگویید هنوز وارد مدرنیته نشدیم چگونه به پست مدرنیسم رسیدیم ؛ نه !
پست مدرنیسم آنجا ظاهر میشود که مدرنیته به تمامیت برسد ؛ به تمامیت برسد نه تمام شود ؛ نه اینکه کامل شود و به اهداف خود برسد ؛ نه!
یعنی همان مدرنیته ولو ناقص در بستر ناآماده فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی به جایی میرسد که نمیتوان آن را پیش برد و میرسیم به دیوار نا امیدی ؛ یعنی افقی را نبینیم که برای آن بکوشیم و راهی نیابیم برای عبور از این دیوار .
مدرنیته...
نیامد که فقط به ما ماشین بدهد ؛ ماشین ابزاری بود برای رسیدن به افق هایی دیگر ؛ ماشین ، ابزار است .( جمله ای بدیهی تر از این و فهم ناشده تر از این سراغ دارید؟! ) هر چند ما به همان ماشین هم نرسیدیم . به دیوار خوردیم و اینک باید برگردیم و نگاه کنیم که کجای مسیرمان اشتباه بوده است . کجای مدرنیزاسیون را عوضی رفته ایم ؛ و اصلا چرا پا در این راه گذاشتیم ؟ اینجا یعنی پست مدرنیسم و قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد . قرار است کمی صبر کنیم و نگاه کنیم به آنچه هست:
...نشستیم و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم؛
و شب شط علیلی بود. ( کتیبه ، اخوان ثالث)
""بخشی از نوشته بالا برگرفته از کتاب اندیشه پست مدرن نوشته دکتر داوری اردکانی است.""
---------------
* پ.ن : شاعران اغلب آیینه زمان خودشان هستند ؛ تنهایی روزمره ما را میتوانید در شعر شاعران نیز ببیند:
اهل گلایه نیستم..!
باشد، برو... باشد
حلالت باد
بردی ببر دنیا و دینم را
اما بگو اینک ؛
از نو کجا پیدا کنم دیگر
تنهایی ام...
تنها رفیق سال های پیش از اینم را.
(رود خوانی ، محمد مهدی سیار )
خیلی خوب بود. ولی هم اینکه کاشکی اصلاحات فلسفیاش کمتر بود؟ هم کاش ارجاع به دکتر داوری، ارجاع مستقیم و در گیومه و مستقل از حرفهای خودت بود.
در مجموع خیلی خوب بود. یاد گرفتم.