آینه بندان

ماه بالای سر تنهایی است...

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

در عالم توکل...


دوباره آمــــــده ام ، نا امیـــد از دگــران

دوباره سر به هوا ، بی شکیب ، دل نگران...






عکس از : حسن صنوبری.


"... شیخ را گفتم : کس باشد که از بندِ هر چه دارد برخیزد؟

      شیخ گفت : کس ، آن کس بود.

     گفتم : چون هیچ ندارد ، زندگانی به کدام اسباب کند؟

     شیخ گفت : آن کس که این اندیشد ، هیچ ندهد . اما آن کس که همه بدهد ، این نیندیشد .

    عالم توکل*خوش عالمی است و ذوق**آن به هر کس نرسد... "


( فی حالة الطفولیة ، شیخ شهاب الدین سهروردی )


***


توکل : به خدا تکیه کردن و امور خود به وی واگذاشتن ، ابوعثمان گوید : توکل بسنده کردن است به خدای عز و جل و اعتماد کردن به وی ؛ 

و گفته اند توکل آن بود که نزدیک تو ، اندک و بسیار هر دو یکی باشد. ( ترجمه رساله قشیریه ، ص250 )


ذوق : مزه و لذت. 


( از کتاب : عقل سرخ ، تقی پورنامداریان)


التماس دعا!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین سامانی

به بهانه : یک نامه نه چندان جدید

رضا داوردی اردکانی ،قبل از هر چیز انسان مهمی است ؛ فیلسوفی که فلسفه خشک را از "قفس"ه ی کتابهای ضخیم و خاک خورده ، تا پر تنش ترین مسائل روز کشانده است و با عینک ویژه خودش به مسائل ما نگاه میکند ؛ از مصائب  توسعه نیافتگی تا پدیده روشنفکر مذهبی تا نسبت فلسفه با سیاست و .... همه از مسائلی است که استاد بازنشسته دانشگاه تهران به آنها و در آنها نظر دارد. اما نکته جذابی که درباره ایشان برای شخص بنده وجود دارد ، آشنایی ایشان با شعر به ویژه شعر معاصر است .  از کتاب شاعران در زمانه عسرت که بگذریم ، در گفتگوها و مقدمه های ایشان هم میتوان به انس و الفت ایشان با شعر شاعران معاصرا پی برد. موضوعی که کمتر میتوان نمونه دیگری برای آن در بین دیگر فیلسوفان زمانه ما مشاهده کرد.

اما امروز نامه ای از ایشان یافتم به دکتر شفیعی کدکنی که پارسال به بهانه خواندن کتاب "پیر پرنیان اندیش" که همان کتاب معروف خاطرات سایه است نوشته شده است.نامه شامل نکات مهمی است که خواندنش خالی از لطف نخواهد بود.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین سامانی

غلیواژ (1)

غلیواژ (1)



عصر جمعه بود و ابوی ما طبق عادت معهودش داشت با چند درخت دلخوش کنک حیاط ور میرفت. طبق عادت معهودتَرش هم داشت چیزکی زیر لب میخواند و در را هم کمی بیش تر از حد لازم باز گذاشته بود تا ما هم از از سرمای بهمن ماه مستفیض شویم . من نیز وسط اتاق نشمین ولو شده بودم و پشتی یزدی در زیر آرنج ها گذاشته بودم و دمر ، درس میخواندم و تخمه ای مت و مت میکردم. هر چند علی الظاهر کتاب در پیش بود و  قلم در دست ولی فکرم مدام در این طرف و آن طرف میگشت . نمیدانم در چه خیالی بودم که یک دفعه صدای بلندی از حیاط آمد و رشته خیالم را پاره کرد. راستش اگر مادرم از مطبخ داد نمیزد : «که صدای چه بود؟» و من هم نمیگفتم : «نمیدانم ،صدا از حیاط بود» و مادرم نمیگفت :« برو ببین چه بلایی سر پدرت آمده.» و من هم :« باشه ای» نمیگفتم ، حال بلند شدن و به حیاط رفتن را نداشتم! ولی از آنجایی که اصلا ما در خانواده مان از این چیزها نداریم که بزرگتری چیزی بگوید کوچکتر عمل نکند ، هیکلم را از پشتی یزدی برداشتم  تا  پشتی هم نفس راحتی بکشد . نیازی به باز کردن در هم نبود ؛ در ها بی تعارف چهارطاق باز بود ، هنوز از در بیرون نرفته بودم و دنبال دمپایی میگشتم  که دیدم پدرم بالای سرم ایستاده ، میگوید :« ببین چه برایت آوردم شازده! » دیدم که یک جانور پرنده مآبِ به غایت زشت را در دو دست گرفته است و پرهای پرنده هم از لای انگشت های بیرون زده؛ سیاه بود به شدت هم شباهت به کلاغ میبرد . ولی خب تفاوت هایی نسبی هم با کلاغ داشت . کمی کوچک تر بود و حالت نوک و چشم هایش هم متفاوت با کلاغ های معمولی  ؛ تفاوت هایش در حد مدل های سالانه خودروهای وطنی بود . دیدنی ولی ناگفتنی !



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی

کتاب خوانه(1) : بوی جوی مولیان

همین اول کار کتاب معرفی میکنم ؛ آن هم یک کتاب شعر از یکی از بهترین شعرای روزگار ما.


شناسه:

بوی جوی مولیان ، محمدرضا شفیعی کدکنی ، نشر سخن.

توضیحات هم در ادامه مطلب!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی

بسم الله

بسم الله الرحمن الرحیم


این هم آینه بندان من... تا خدا چه خواهد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین سامانی