رضا داوردی اردکانی ،قبل از هر چیز انسان مهمی است ؛ فیلسوفی که فلسفه خشک را از "قفس"ه ی کتابهای ضخیم و خاک خورده ، تا پر تنش ترین مسائل روز کشانده است و با عینک ویژه خودش به مسائل ما نگاه میکند ؛ از مصائب  توسعه نیافتگی تا پدیده روشنفکر مذهبی تا نسبت فلسفه با سیاست و .... همه از مسائلی است که استاد بازنشسته دانشگاه تهران به آنها و در آنها نظر دارد. اما نکته جذابی که درباره ایشان برای شخص بنده وجود دارد ، آشنایی ایشان با شعر به ویژه شعر معاصر است .  از کتاب شاعران در زمانه عسرت که بگذریم ، در گفتگوها و مقدمه های ایشان هم میتوان به انس و الفت ایشان با شعر شاعران معاصرا پی برد. موضوعی که کمتر میتوان نمونه دیگری برای آن در بین دیگر فیلسوفان زمانه ما مشاهده کرد.

اما امروز نامه ای از ایشان یافتم به دکتر شفیعی کدکنی که پارسال به بهانه خواندن کتاب "پیر پرنیان اندیش" که همان کتاب معروف خاطرات سایه است نوشته شده است.نامه شامل نکات مهمی است که خواندنش خالی از لطف نخواهد بود.



من هفته دوم فروردین امسال را با کتاب پیر پرنیان اندیش سرکردم. می دانید یا حدس می زنید که در این سن و سال که باید سر و صورتی به نوشته های پریشان و پراکنده ام بدهم نمی توانم کتابی را از ابتدا تا انتها بخوانم و سپس خواندن کتاب دیگری را شروع کنم بلکه به مقتضای پرسش ها و مسائلی که در حین مطالعه یا نوشتن پیش می آید باید به این کتاب و آن کتاب رجوع کنم و از هر یک، فصلی یا بخشی را بخوانم. اما کتاب پیر پرنیان اندیش را چهار روز پشت سر هم خواندم. می دانم که شما هم آن را خوانده اید. شاید بپرسید که چرا به شما می گویم که چه کتابی خوانده ام. درباره این کتاب حرفهایی دارم که بعضی از آنها ساده است و بعضی دیگر فلسفی است. این حرفها را باید با یک دانای صاحبنظر در شعر و ادب در میان بگذارم که اگر به کلی نسنجیده است به من تذکر دهد.  پس اجازه بدهید چند نکته کوتاه درباره کتابی که یک زوج جوان خوش-ذوق آن را پرداخته اند به شما بگویم.... "

این آغاز نامه جناب اردکانی به جناب شفیعی است ؛ که خود حاوی چند نکته است . اول اینکه ما جوان ترها که زورمان می آید کتاب بخوانیم و خود را بی نیاز از کتاب میدانیم بیاموزیم که شخص شخیصی چون داوری اردکانی تعطیلات ارزشمند عید خود را به خواندن کتابی سپری کرده است که ما شاید اگر بفهمیم خاطرات یک شاعر است ، خواندن آن را اتلاف وقت بدانیم ؛ مخصوصا اینکه این کتاب شامل دو جلد ضخیم است . دوم اینکه ما جوان ترها بیاموزیم اگر هم کتابی را میخوانیم لااقل برای پز انتکلتی اش نباشد ؛ در آن بیندیشیم و به جای آنکه به عکس فتوژنیک سایه روی جلد توجه کنیم ، دخل و تصرفی در اثر داشته باشیم و با کتاب و با خود کلنجار برویم . سوم اینکه بد نیست کمی غرورمان را هم زیر پا بگذاریم و بپرسیم ؛ حتی اگر دکتر داوری اردکانی باشیم.

" ...این ابتهاجی که من در این روزها شناختم غیر از آنکه قبلاً به اختصار و اجمال می شناختم نیست اما آن ابتهاج آشنای شصت ساله زندگی من ضرورت نداشت که صاحب صفا و مروّت و صراحت و نجابت باشد فضل و ادبش را می دانستم اما کمتر کسی را می شناختم و می شناسم که به یک ایدئولوژی ملتزم باشد و درباره اشخاص و حتی  در مباحث فرهنگی تا حدّی فارغ از آن تعلق و التزام حکم کند و مثلاً عیب کسانی را که دوست می دارد به صراحت بگوید و حسن آنها را که از جهاتی با آنان میانه ای ندارد به آسانی و صراحت تصدیق کند. " 

اینجایش دیگر در کرامات هوشنگ ابتهاج خودمان است ، بگذریم!

"...ابتهاج بعضی نکات ادبی هم به مخاطبان خود گفته است که من از آنها بهره برده ام اما من هم مثل شما با شاعر در مورد شعر شاعران معاصر در مواردی اختلاف نظر دارم. یکی از مهمترین موارد راجع به شعر اخوان و فروغ فرخزاد است. ابتهاج که شاید روابط دوستی چندان نزدیک با اخوان نداشته است شعر و زبانش را نقد و گاهی تحسین می کند اما نظر مساعدی به مضامین بعضی از بهترین شعرهای اخوان ندارد. من هم می پذیرم که شاعر نباید شعر یأس بگوید. اما شعر اگر شعر باشد گزارش چیزی است که در افق نظر شاعر پدیدار شده و یا خبر تیرگی و بسته بودن افق است. بنابراین شاعری را که فی المثل راه را تیره می بیند نمی توان از موضع اخلاقی و اجتماعی ملامت کرد. شاعر در احوال شاعری دروغ نمی گوید و حق ندارد سخن را پنهان کند و بپوشاند. او از خوب و بد و درست و نادرست و حق و باطل و موجه و ناموجه نمی گوید و زبانش زبان وعظ و بحث و چون و چرا نیست. خود ابتهاج در جایی گفته است که این زبان می آید و البته خواسته است که کاری نداشته باشیم که از کجا می آید او صرفاً چگونگی آمدنش را گفته است1. شعر (پس از کودتای مرداد 1332) اخوان مسلماً از آن حادثه (که هنوز اثر آن را در تاریخ فکر و ادب نشناخته ایم) نشانی دارد اما معلول آن حادثه و گزارش یک شکست سیاسی نیست. اصلاً کودتای 28 مرداد صرف یک شکست نبود. من آن را یک حادثه بزرگ تاریخی در جهان در حال توسعه و متجددمآب و اعلام فروبستگی کار مردم جهان توسعه نیافته می دانم."

به نظر بنده این قسمت از صحبت های جناب داوری یکی از بهترین دفاعیه های در برابر این هجمه مکرر به م.امید است که چرا چنین مایوس؟

اینکه اخوان سیاه نمایی نکرده است بلکه آنچه را می دیده و می پنداشته است را سروده است را در جایی دیگر شفیعی کدکنی به زبانی دیگر گفته است ؛ که آن را نیز در همینجا خواهم گذاشت. اما به واقع نحوه استدلال جناب داوری بسیار شیوا و قابل توجه است.

"...اخوان در شعرهای زمستان و آواز کرک و پیغام و قاصدک و قصه شهر سنگستان و آواز چگور و پیوندها و باغ و . . . که بیشتر آنها مورد تحسین ابتهاج نیز قرار گرفته است از بی تاریخی جهان متجددمآب حکایت های البته تلخ می گوید ولی این حکایت ها به شخص اخوان تعلق ندارد و او آنها را جعل نکرده است که ملامتش کنیم و بگوییم چرا جوانان و بطور کلی مردمان را دلسرد و نومید می کند. او نمی خواسته است تخم نومیدی بپراکند وگرنه تخلص امید برای خود بر نمی گزید و نمی گفت:

گویند که امید و چه نومید ندانند

من نوحه سرای گل افسرده خویشم2 { البته در از این اوستا آمده است : من مرثیه گوی وطن مرده خویشم.}

شاعر یافت خود را می گوید. همه شاعران یافت دارند و اگر نداشتند سخنشان نو نبود و نمی ماند. اخوان آیه یأس نمی خواند بلکه ما را به تماشای باغ بی بهار ذلّت توسعه نیافتگی می برد:

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست . . .

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونی است اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصل ها پاییز3...

....

مشکل شعر اخوان این است که به ما تذکر می دهد همه راهها بسته است. او در شعر خود تیره تر شدن راه را فریاد می-زند. من بجای اینکه شاعر را ملامت کنم و صرفاً به اثر اجتماعی شعرش بیندیشم با او همدلی می کنم و با این همدلی به جهان توسعه نیافته و آینده آن می اندیشم. باغ بی برگی اخوان مثال جهان توسعه نیافته است و گمان می کنم چیزی از آینده این عالم می دیده است و مگر شعر پیوندها و باغ قیاس جهان توسعه نیافته با جهان توسعه یافته نیست. شاعر به اکنون تعلق ندارد و چه خوب گفته اید که کار شاعر آشنایی زدایی است. این آشنایی زدایی راهی به آینده است."


ادامه نامه را که از فروغ هم چیزهایی گفته است بخوانید از اینجا تا :


".... تکرار کنم شعر اخوان به حادثه سیاسی 28 مرداد تعلق ندارد بلکه آن را به نحوی معنا و تفسیر کرده است. 28 مرداد آغاز فروبستگی کار جهان توسعه نیافته و بیرون افتادن این جهان از تاریخ و ابتلای آن به دوار ناشی از سرگردانی در دایره تقلید بی تأمل است. شاعر اگر زمانه تراژیک را به زبان غیر تراژیک حکایت کند شاعر خوبی نیست و مگر شما نسروده اید «پرسیدم از صبح و پاسخ نیامد»4. سایه هم شعر دردمندانه دارد:

چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟

که آیین بهاران رفته از یاد

چرا هر گوشه گرد غم نشسته

چه دشتست این که خاکش خون گرفته

مگر دارد بهار نو رسیده

دل و جانی چو ما در خون کشیده5

تفاوت سایه و اخوان اینست که یکی از ماتم یک ضایعه می گوید و دیگری در رثای تاریخ و آینده کشورش می سراید. ببخشید که درد دل طولانی شد. از اینکه کتاب پیر پرنیان اندیش را خوانده ام بسیار خوشحالم. شعر و شرف به ضرورت نباید با هم جمع شوند وگرنه اسم مارکی دوساد در تاریخ نمی ماند و بودلر در تاریخ شعر و ادب فرانسه مقام بزرگ نداشت و سارتر نمی توانست ژان ژنه را سن ژنه بخواند ولی آیا به یک روستایی ساده حق نمی دهید که وقتی می بیند شعر و شرف در وجود یک شخص جمع شده است شاد و خوشحال شود. کاش مردانی مثل هوشنگ ابتهاج همیشه می ماندند (و مگر نمی مانند که من چنین در خواستی دارم؟!). شعر ابتهاج که ماندنی بود زندگی و شخصیتش هم ماندگار شد. اجازه بدهید سخن را کوتاه کنم و کتاب سیر تجدد و علم جدید در ایران را که اخیراً چاپ شده است  تقدیم کنم. امیدوارم اگر در آن نظر کردید بعضی عیب هایش را تذکر دهید."


***

مجددا توصیه میکنم متن کامل این نامه را از اینجا و اینجا بخوانید که در آن صوابی است عظیم! در ضمن این نامه در شماره صد و سه مجله بخارا چاپ شده است.

عذر مرا به خاطر قلم اندازهایم بپذیرید ولی از آنجا که به تنبلی خود ایمان دارم نمیتوانستم تا نوشتن یادداشتی کامل درباره این نامه و همچنین نکاتی درباب شعر اخوان ، صبر کنم . فعلا همین!


آلبوم!:


--------------------------


پی نوشتها:

1. این تیکه اش را برای شخص خودم درشتنمایی کردم . فتامل جیدا!


2. این بیت از شعر آغازین بهترین دفتر شعر دنیا یعنی از این اوستاست!: 


از بس که ملول از دل دلمرده ی خویشم

هم خسته ی بیگانه ، هم آزرده ی خویشم

این گریه ی مستانه ی من بی سببی نیست

ابر چمن تشنه و پژمرده ی خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت

من نوحه سرای گل افسرده ی خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی

تا داد غمش ره به سراپرده ی خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل

خون موج زد از بخت بد آورده ی خویشم

ای قافله! بدرود ، سفر خوش ، به سلامت

من همسفر مرکب پی کرده ی خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق

دل خوش نشود همچو گل از خرده ی خویشم

گویند که « امید و چه نومید! » ندانند

من مرثیه گوی وطن مرده ی خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید؟

پرورده ی این باغ ، نه پرورده ی خویشم

----

3. شعر معروف باغ من از کتاب زمستان:


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
پادشاه فصلها ، پائیز ...


----

4. انصافا حبذا به این حضور ذهن حضرت داوری اردکانی! این شعر را شفیعی بازترین مخاطبان شعر هم بعید میدانم یادشان باشد!  از کتاب هزاره دوم آهوی کوهی صفحه 186 - دفتر خطی ز دلتنگی:

پرسیدم از صبح و پاسخ نیامد :

وقتی که این کرکس هفتمین را

دور زمان روز عمرش سر آرد ،

سیمرغ از افسانه

                           بیرون پرد سوی تاریخ، آیا؟

یا باز این لاشه ی سرد 

صد جوجه کرکس ،

                              از زیر بالش بر آرد؟

پرسیدم از صبح و پاسخ نیامد.


5. این مثنوی سایه را نیافتم . باید آن را سر حوصله پیدا کنم!


یا علی!

فعلا همین.