"...دیروز که همچون هماره ملول از فلک دون و زمانه بوقلمون گوشه عزلت اختیار کرده بودم و غمین در احوالات گذشته و حزین در حالات آینده خویش اندیشه میکردم ناگهان حالتی بر من عارض شد بس شگرف که مرا با وی آشنایی نبود ؛ در آن حال ناگاه سروشی از عالم بالا دهان مبارک بر گوش دلم نهاد و به رمز واشارات گفت : اولا که تو را چه سود ز تناول حسرت گذشته و چه کار با آنچه آینده راست! دم را دریاب و تا اگر مراد نیافتی به لااقل به قدر سعی کوشیده باشی .

من نیز در همان حالات به خویش گفتم که بیهوده نشستن را فایده ای نیست پس به مهربان عزیز تر از جانی پیام دادم : برخیز که زمانی از برای گردش و دور دور بهتر از اینک نخواهی یافت!..."

( از مقالات شیخ محزون ، حبش بن غلیواج بن آدم فرمذی ، باب اپیکورسم فی حالات الیومیه ، چاپ سن بترزپورج 1456)



خلاصه همانطور که شیخ فرمود (!) با عزیزی به بیرون رفتیم تا حالی عوض کنیم ؛ از آنجایی که به نظر بنده هیچ جا بهتر از کتابفروشی ، هیچ کسی بهتر از کتابفروش و هیچ چیزی بهتر از کتاب  نیست به یکی از کتاب فروشی های مطرح سطح شهر رفتیم تا دوری در کتابفروشی بزنیم و دلی از عزا در آوریم ! 

از قضا چون به قفسه مولانا شفیعی کدکنی رسیدم ، طبق معمول کتابی ندیدم که ندیده باشم ؛ به جز! کتاب در آیینه رودکه گزیده اشعار ایشان است همراه با نقاشی بانو پری آزرم معتمدی که ملهم از اشعار استاد است و از قضا ترجمه به زبان انگلیسی توسط خود ایشان .

کتاب به غایت ضخیم با جلد سخت و چندین صفحه فایبرگلاس بود ؛ با توجه به شناختی که از نشر معظم سخن داشتم حدس میزدم  که کتاب گران باشد از جیب ما بزرگتر ؛ بله درست حدس زدید ، قیمت کتاب در پشت ان درج شده بود : 95000 تومان ناقابل ؛ خب تعجبی هم نداشت ، خواستم کتاب را سر جایش بگذارم که ... ها؟ چی؟ مگر میشود ؟ یعنی ... 

بله در کمال تعجب قیمت کتاب 9500 تومان بود ؛ چند بار قیمت را وارسی کردم ، مگر میشود خدایا؟!



ادامه مطلب در ادامه مطلب!


***

به خانه آمدم و کتاب را باز کردم ، بعضی از نقاشی ها به واقع زیبا بود ، شعرهای زیبایی هم انتخاب شده بود . از سمت راست اولین شعر کتاب ، شعر فوق العاده شعر(2) از دفتر ستاره دنباله دار است ، اولین بار بند آخر این شعر را از استاد اسماعیل امینی شنیدم ؛ 

شعر را چند بار خواندم ، بی نظیر بودم مثل همیشه...



شعر (2)


پس در کجاست شعر ،

                               اگر نیست

آنجا که زندگی است .


پس در کجاست شعر ،

                           اگر نیست

مشتی کلام زنده که جان دارد

و آدمی

در زندگی نیاز بدان دارد.


بیهوده پرسشی است که پرسیم 

از هر کسی نشانی او را ،

زیرا 

بسیارها نشانی بی جا :

                                  از کوچه ی کلام مخیّل

                                   تا چهارراه ابهام ،

                                             میدان سبک و بافت

خواهند گفت و باز ( دریغا )

هرگز کسی نشانی او را

در ازدحام واژه 

                    نخواهد یافت.


و شعر چیست ، چیست ، اگر نیست ،

آن لحظه ی غبارزدایی ،

آیینه ی رواق یقین را :

دیدن ،

در لحظه ی شکفتن یک گل ،

آزادی تمام زمین را .


3/11/1370


 کتاب در نشر سخن

کتاب در گودریدز